خـاطــرات و دل نـــوشـتـه هـای مـن



راستشمیخوام اعتراف کنم

دلم برای آقای شین تنگ شده 

با اندازه تمام بدی هاش خوب بود 

تنها کسی بود ک تو کل زندگیم سرم داد کشید

ولی من یک بیشعورم

مرغم یه پا دارم

آدم نشدم .

داد میکشید؟؟؟ هواااار میزد

اولین بارم بود برای همین اشکمو دراورد .

خیلی وقتا ارومم کرد .

اما .

خیلی دوست دارم بدونم چرا اونقدر متفاوت و خاص رفتار کرد باهام

فقط دلم میخواد دوباره ببینمش

همین

 

+‌پ ن : هرچند میدونم که ببینه منو میکشتم .


حالم از همشون بهم میخوره

فعلا همین

اینکه با هر ثانیه گذشتن از بودن باهاشون بیشتر پشیمون میشم و باز ادامه میدم

اینکه هر لحظه بیشتر بهت ثابت میشه که چقدر عوضی ان 

احمقم یا خنگ؟

دیوانه ام یا عاقل

بخشنده ام یا خر

نفهمم یا خودمو زدم ب نفهمی

اخه چرا واقعا؟ چرا دارم ادامه میدم؟ 

چرا حتی خودم نمیتونم خودمو درک کنم و اکنوقت انتظار درک کردن از بقیه رو دارم؟؟؟چرا؟!

چرا وقتی میدونم براشون پشیزی ارزش ندارم ولی برام ارزش دارن

چرا تاریخ تولد تک تکشون تو ذهنمه در حالی ک شاید اونا حتی خیلی زود منو از یاد ببرن

چرا وقتی ۶ سال از اخرین حرفام باهاشون میگذره ولی روز تولدشون ک میاد کل روز ب فکرشونم 

چرا وقتی الان دارم باهاشون حرف میزنم در حالی ک میدونم منتظرن ک هرچه زودتر برم و باهاشون خدافظی کنم 

من خرم یا خرتر؟؟؟

ادمم یا ادای ادمارو درمیارم؟

چرا ب جا اینکه بخوابم دوست دارم هیچ وقت نخوابم ؟

خستم خدا از افکار پریشونم 

از تمام حماقت های زندگیم خستم

ویا شاید کلا از خودم خستم 

دلم هوا میخواد

#از_همشون_متنفرم

همشون


اول اومدم که تمام پست هام رو پاک کنم .

پشیمون شدم 

گفتم ب جاش از صفحه بر میدارم همشونوووو

پشیمون شدم

چند تاشونو خوندم دیدم چیزی یادم نیست و با خوندشون انگار تصویر ها برام زنده میشد . بدم نیومد . با خودم گفتم فاطمه قبول کن باختی . یه بار باختی ولی ایندفعه نباید بزاری این اتفاق بیافته به هیچ وجه 

به خودم حق دادم که پارسال شرایط سخت بود ولی نمیتونم از این بگذرم ک ب اندازه ی کافی تلاش نکردم . یادمه دقیقا کی بریدم و دیگه اونجور ک باید تلاش نکردم بعد از اخرین امتحان بود . تو روزای امتحان ب خاطر جبران روز هایی ک برای بابا ب خاطر عملش مهمون میومد ملاقاتی و من نمیتونستم نباشم تو اون روزا وحشیانه خوندم خودم باورم نمیشه ولی من ۱۷ ساعت مطالعه مفیدم داشتم لنتی:)) خیلی تو یک ماه امتحانات بهم سخت گذشت . خیلی بیخیال تشریحیام شدم و کلا تستی خوندم ولی یه هفته بعد امتحانا بریدم انگار ک از وسط نصف شده بودم . سختم بود خیلی . ماه اخر رو هم خوب خوندم ولی خب . اون رشته ای ک من میخوام حتی نباید لحظه ای تعلل کرد .

پارسال پدرم گفت فاطمه بخون دیپلمت بالا بشه حالا کنکور رو خواستی بمون سال بعد . اون روزا مشاور هی میگف معدل ب درد نمیخوره الان و فلان منم تو جو بودم ک همون سال تموم کنم بره بیخیال تشریحی شدم و فقط تستی خوندم یادم نمیره سره امتحان فیزیک واقعا میخواستم گریه کنم فقط بلد بودم همشو ولی راه حل تشریحیاش تو ذهنم نبود . 

دیپلمم کم شد . خیلی کم . من که کمترین معدلم   سالی بود ک خالم فوت کرده بود . اما الان بدتر از اون شد . وای .

الان هر چی ک میبینم نوشته معدل دیپلم ناراحتم خیلی زیاد هر بار ک حرف پدرم رو گوش نکردم چیزی جز ضرر ندیدم . 

ب قول مامانم هیچکس اندازه پدر و مادر صلاح ادم رو نمیخواد . 

الانم همش میگم یعنی میشه عوضش کرد؟؟؟ تورو خدا!

واقعا راه حلی هست؟!

امسال ن اشتباهات پارسال رو تکرار میکنم نه خوده اون سال کذایی رو .

من خیلی چیزا رو از دست دادم ولی . فقط یه چیز اشتباه کردم .

دلم میخواد رتبه ی امسالم زیر ۵۰ منطقه ام باشه . و با افتخار سرمو پیش پدر و مادرم بلند کنم . خیلی برام زحمت میکشن خیلی خیلی زیاد و من چقدر شرمنده ام ک حتی نتونستم رشته مورد علاقم رو قبول شم بلکه خوشحالشون کنم . بی رحمم ولی امسال میخندونمشون . 

میخوام درست برم .

تنها مشکل الان مشاورمه . خودم یواشکی زنگ زدم قیمت رو ۶ تومن گفت . زیاده .نزدیکه ۴ تومن تازگی کلاس نوشتم چند تا و نزدیک ۲ تومن کتاب گرفتم و حالا باز باید کتاب بگیرم بعد اینا و . مامانم هر بار میگه زنگ بزن وقت بگیر میگم باشه حالا میزنم . روم نمیشه واقعا پارسال نزدیک ۳۰ تومن شد همه چیز . الانم بخوام انقدر خرج کنم دلم ب حالشون میسوزه . حساب خودمو اجازه ندارم قبل رفتن ب دانشگام دست بزنم واگر ن تو اون خیلی هست ک بتونم با خیال راحت برم ولی . روم نمیشه بهشون بگم . گاهی با خودم میگم مگه بابام . امسال میخوام جون و دلی مایه بزارم و تلاش کنم و امیدوارم خدا من رو هم کمک کنه . دو تا دوستای خیلی صمیمی ام قبول شدن صمیمی ترین دوستام تو رشته های مختلف همشون زیر ۵۰۰ شدم . من چی؟

راستش یکم میترسیدم همیشه تو کل تابستون ک نکنه تلاشمو بکنم ولی نشه .

ولی امشب یکی از دوستام یه فیلم معرفی کرد و دیدمش بر اساس واقعیت بود . و با دیدن فیلم یاد حرف مشاورم افتادم ک پارسال میگفت . گفت من تو این چندین سالی ک مشاورم ایمانم خیلی بیشتر شده و خیلی بیشتر خدا رو حس کردم چون نشده ک ببینم بچه ای تلاش کنه و خدا ب اندازه ی تلاشش بهش ثمره نده . میگفت تو این سالها واقعا فهمیدم خدا میبینه هر چقدر تلاش کنی برای چیزی ک میخوای اگر واقعا زیاد باشه تورو ب خواستت میرسونه .

دوستام شدن مشاور انگیزشی:)) هی میان میگن ما میریم تهران منتظریم تا تو بیای و باید سال بعد تو هم بیای پیشمون .

به امید خدا که بشه 

من باخت رو قبول کردم ولی بازنده نمیمونم:)

خیلی وقت بود پست نذاشته بودم .

ببخشید ک کامنت هاتون رو جواب نمیدم . 

ممنون ک نظراتتون رو میگید و گاهی راهنماییم میکنید گاهی تذکر و گاهی .

ممنون ازتون


هر روز صبح ک بیدار میشم 

اولش ارامشه محضه ادم کیف میکنههههه و ی هوای خنک دلنشین و همه ی اینا حاصل پنجره ی بزرگ و باز اتاق جانمه ک بیشتر ازهر جایی دوستش دارم .

یکم که میگذره تقریبا میشه کمی حس کرد ک میخواد روشن بشه 

کمی بعد حول و هوش ساعتای ۵ و ۱۰ دقیقه هر روز یک دوچرخه رد میشه که جیر جیر صدا میده اوایل برام یجوری بود ولی الان اگه هر روز صداشو نشنوم انگار نگرانش میشم با لباسش فهمیدم ک یکی از کارکنان شهرداریه و چند وقت پیش اتفاقی دیدم ک داشت چمن های نزدیک خونه ی مادربزرگم رو بهشون میرسید .

و یخورده بعد که ساعت ۵ و نیم میشه همسایه امون ک طباخی داره در حیاطشونو باز میکنه ماشینشو میاره بیرون و و درو میبنده و با گاز دادن شدید سرعت میگیره و میره و من همیشه تحساسم اینه ک دوباره امروز خواب مونده ک اینجوری میگازه:))

 من همچنان دارم میخونم تا کمی بعد ک نزدیک ب ۷ میشه دوچرخه سوار برمیگرده .

و با تا مدتی ارامشه و قبل از اتمام مدارس از ساعت ۷ و ده دقیقه ب بعد بچه ها بودن ک ب مدرسه ی نزدیک خونمون میرفتن ولی حالا اون ساعتم هیچکس نیست . و ساعت ۷ و ۳۵ دقیقه همسایمون سوار ماشینش میشه ک بره ب کارخونه اشون . و چند کارمند دیگر .

و گاهی صدای گریه ی بچه هایی ک هنوز ب یک سال نرسیده ان.

و من ب همشون عادت کردم و شاید وابسته ام . 

اگر روزی یکیش نباشه نگرانشون میشم .

دو روز پیش عمه ی پدرم فوت شد . پیر زن دوست داشتنی بود 

علاقه ی خاصی داشتم بهش بر خلاف خانواده ی پدری ام ک دوستش داشتن ولی ن زیاد من فوق والعاده دوسش داشتم

ب مامانم و بابام بارها گفتم ک منو ببرید پیشش این اواخر ولی مثل همیشه بی اهمیت .

روزی ک فهمیدم فوت شده اومدم خونه و بعد زنگ زدم ب پدرم ک من حتما باید تو تشیع جنازش باشم پدرم گفت اگر شد باشه میام و زنگ زدم مادرم و در جواب گفت مگه بچه بازیه و من بدم اومد و وقتی ک دیشب تبود و شامی هم نبود و من خواب رفته بودم امروز صبح میگه تو دیگه بچه نیستی دیشب خودت شام درست میکردی!

و منم ک هیچوقت نمیتونم درک کنم بعضی از کارهاشونو .

همچنان در فکر تنها بودنم اگر جای طلاهامو میدونستم قطعا میزاشتم و میرفتم . قبلا همه چی دست خودم بود حتی شناسنامه و کارت ملی ولی احمقی کردم اتاقمو ک خالی میکردم و تا فضا فقط درسی باشه اونا رو دادم مامانم و اون هم جایی قائم کرده ک هرچی میگردم نیست

اگر پیداشون میکردم میرفتم بهترین گزینه هم برام جنوب بود اره اونجارو خیلی دوست دارم .

و من سر در گم و نمیدونم چکار کنم و تنها کارم اینه ک برای اولین بار میخوام یکی رو لعن و نفرین کنم اونم کسی ک داره این بلا رو روی نظام آموزشی میاره اینکه کتابی ک برای ما برای اولین بار عوض شده و کتابایی ک برای کنکور ۹۹ هست انقدری تغییر کرده ک اگه من بخوام بمونم پشت کنکور باید تماما کتابای جدید بخونم واقعا چقدر بیشعور و عوضی ان؟؟؟ فکر بچه ها رو نمیکنن واقعا؟! چرا منی ک اینهمهههه خرج کردم منی ک اینهمه تلاش کردم امسالو اگر خدایی ناکرده ب هدفم نرسم سال بعد دوباره باید دو برابر اون خرج کنم و تلاش؟؟؟' واقعا چیزی ندارم بگم جز اینکه خدا لعنتشون کنه .

فعلا همین.


دیروز اومده بود دنبالم دم خونمون با کمال تعجب رفتم نشستم تو ماشینش گفتم اینجا چکار میکنی؟؟؟ مگه قرار نبود حالا حالاها برنگردی! گفت سه چهار روزه ک برگشته و مثل اینکه اونجا کارای اصلیشو کرده و بعد سپرده ب یکی ک مورد اعتمادشه(میشناسمش) و خودش برگشته ایران و بی مقدمه گفت مامانت بهم گفته ک این چند روزه دوباره زدی سیم اخر بد نگاش کردم و بعد یهو هنو از تعجب اینکه اینجا چکار میکنه درنیومده بودم ک دوباره یکی دیگه . در کمال و اوج تعجب گفتم چی؟؟؟ مامانم؟؟؟ ب تو زنگ زده؟؟؟ خوبه! پیشرفت کردی حالا اونم اره . خندید و من عصبی . 

بغلم کرد گفت واقعا دو روز نمیتونی ادم باشی . دلم برات تنگ شده بود ولی انتظار نداشتم اینجور ببینمت فاطمه . یه لبخند زدم فقط .

گفت احساس میکنه بی قرارم . دلیلشو پرسید منم گفتم . 

بهم گفت تو شجاعی بهت ایمان دارم . گفتم فقط همین؟

گفت میخوای ببرمت سره خاکش . گفتم اره خیلی میشه لطفا!؟

اره برو حاضر شو زود بیا و کلی سره خاکش گریه کردم از نبودنش گله کردم از اینکه دیگه حتی نمیاد تو خوابم و بعد چند دقیقه اومد پیشم گفت اروم تر شدی؟؟ سرمو ت دادم گفتم اوهوم مرسی.اونم ی لبخند زد .

احساس کردم ناراحته و ازش پرسیدم تو چرا ناراحتی گفت ک تورو اینجوری ببینم و بعد انتظار داری بزنم برقصم؟؟ خندیدم و بی هوا بغلش کردم و همه چی رو براش گفتم و ارومم کرد  . باهام حرف زد مثل همیشه منطقی مثل همیشه عاقل و مثل همیشه اروم و البته اندفعه دوتاییمون وحشی نبودیم خداروشکر:)) و ازش خواستم بعد کنکور بیاد چند روز ببرتم و بالاخره  ب قول خودش اجازه صادر کردم:))

و وقتی ک میخواست اروم شم و تو بغلش گریه کنم برام یه اهنگ گذاشت و خیلی قشنگ و اروم بود و تاحالا نشنیده بودم و تعجب سوم اینجا بود ک یعنی اونم از این اهنگا گوش میده؟؟؟؟:))سوژه شد بعد ها یادم باشه اذیتش کنم

متنش این بود از علی صدیقی(مث ندید پدیدا سریع اومدم دان کردم:)))

وقتی که دلتنگی زیاد دلت فقط اونو میخواد
وقتی هواشو میکنی آروم میگیری
وقتی که دلتنگی زیاد دلت فقط اونو میخواد
وقتی هواشو میکنی آروم میگیری

غمگین ترین آدمی که میتونی پیدا بکنی منم
غمگین تر از گذشته با تو بودنم
وقتی که دلتنگی زیاد دلت فقط اونو میخواد
وقتی هواشو میکنی آروم میگیری
وقتی دلت تنگه براش اونم دلش تنگه برات
وقتی صداشو میشنوی آروم میگیری
وقتی که دلتنگی زیاد دلت فقط اونو میخواد
وقتی هواشو میکنی آروم میگیری
وقتی دلت تنگه براش اونم دلش تنگه برات

وقتی صداشو میشنوی آروم میگیری
وقتی که دلتنگی زیاد دلت فقط اونو میخواد
وقتی هواشو میکنی آروم میگیری
وقتی دلت تنگه براش اونم دلش تنگه برات
وقتی صداشو میشنوی آروم میگیری

موهاتو ناز میکردم تو هم چشماتو میبستی
دارم هر روز با فکرت توهم میزنم هستی
گاهی صحبت گاهی لبخند گاهی حسود و بد خلقی
یه دیوونم که با عشقت تو عقل و هوشمو بردی
وقتی دلت تنگه براش اونم دلش تنگه برات
وقتی صداشو میشنوی آروم میگیری
وقتی که دلتنگی زیاد دلت فقط اونو میخواد

وقتی هواشو میکنی آروم میگیری
وقتی دلت تنگه براش اونم دلش تنگه برات
وقتی صداشو میشنوی آروم میگیری

موهاتو ناز میکردم تو هم چشماتو میبستی
دارم هر روز با فکرت توهم میزنم هستی
گاهی صحبت گاهی لبخند گاهی حسود و بد خلقی
یه دیوونم که با عشقت تو عقل و هوشمو بردی
وقتی دلت تنگه براش اونم دلش تنگه برات
وقتی صداشو میشنوی آروم میگیری
وقتی که دلتنگی زیاد دلت فقط اونو میخواد
وقتی هواشو میکنی آروم میگیری
وقتی دلت تنگه براش اونم دلش تنگه برات
وقتی صداشو میشنوی آروم میگیری

#آرامشش

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

گروه نوجوانان حامیان ولایت صنعت وتجارت معرفی بهترین هتل ها و مکان های گردشگری دنیا خدماتی :) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ فری نیو کرج سربلند بانیروهای جوان انقلابی مرکز تحقیقات بلاکچین امام زادگان عشق